نوشته شده توسط : فرزانه

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست

که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی

واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان

يکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در

نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند.

دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم.

اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز

مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما

هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان

قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و

غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که

چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد

انگشتان دست هم نرسد.



:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزانه

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...

 ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...

 مي تواند تنها يك همسر داشته باشد

 و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....

براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است

 و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...

 در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...

 او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

 او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....

 او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....

 او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

 پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

 چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

 زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

 گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

 سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است

 

دکتر علی شریعتی



:: بازدید از این مطلب : 731
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزانه

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

  دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

  این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

  باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

 فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

 شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

 توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

 توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

 در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

 بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

 سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

 اما بگذار به سن تو برسند!

 بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 غریب است دوست داشتن.

 و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

 وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

 و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

 به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛

 تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند



:: بازدید از این مطلب : 577
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزانه

 

 
امشب از آسمان ديده ي تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سكوت سپيد كاغذ ها

پنجه هايم جرقه مي كارد

شعر ديوانه ي تب آلودم

شرمگين از شيار خواهش ها

پيكرش را دوباره مي سوزد

عطش جاودان آتش ها

آري، آغاز، دوست داشتن است

گرچه پايان راه نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

از سياهي چرا حذر كردن

شب پر از قطره هاي الماس است

آنچه از شب بجاي مي ماند

عطر سكر آور گل ياس است

آه، بگذار گم شوم در تو

كس نيابد ز من نشانه ي من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه ي من

آه بگذار زين دريچه ي باز

خفته در پرنيان روياها

با پر روشني سفر گيرم

يگذرم از حصار دنياها

داني از زندگي چه مي خواهم

من تو باشم ، تو ، پاي تا سر تو

زندگي گر هزار باره بود

بار ديگر تو، بار ديگر تو

آنچه در من نهفته درياييست

كي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين طوفاني

كاش ياراي گفتنم باشد

بس كه لبريزم از تو، مي خواهم

بدوم در ميان صحرا ها

سر بكوبم به سنگ كوهستان

تن بكوبم به موج درياها

بس كه لبريزم از تو، مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم آرام

به سبك سايه ي تو آويزم

آري آغاز دوست داشتن است

گرچه پايان راه نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست
 
 

فروغ فرخزاد



:: بازدید از این مطلب : 668
|
امتیاز مطلب : 258
|
تعداد امتیازدهندگان : 166
|
مجموع امتیاز : 166
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد