امشب از آسمان ديده ي تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذ ها
پنجه هايم جرقه مي كارد
شعر ديوانه ي تب آلودم
شرمگين از شيار خواهش ها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها
آري، آغاز، دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب بجاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس است
آه، بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه ي من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه ي من
آه بگذار زين دريچه ي باز
خفته در پرنيان روياها
با پر روشني سفر گيرم
يگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه مي خواهم
من تو باشم ، تو ، پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو، بار ديگر تو
آنچه در من نهفته درياييست
كي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفاني
كاش ياراي گفتنم باشد
بس كه لبريزم از تو، مي خواهم
بدوم در ميان صحرا ها
سر بكوبم به سنگ كوهستان
تن بكوبم به موج درياها
بس كه لبريزم از تو، مي خواهم
چون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم آرام
به سبك سايه ي تو آويزم
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
:: بازدید از این مطلب : 770
|
امتیاز مطلب : 322
|
تعداد امتیازدهندگان : 179
|
مجموع امتیاز : 179